برای تو مینویسم ...

خواننده ی این وبلاگ فقط یه نفره ....

برای تو مینویسم ...

خواننده ی این وبلاگ فقط یه نفره ....

یه تصویر هنری از اون دفتر معرووووف ...

اِهِمممم ... این اولین برگ از همون دفتریه که خودت بهم دادی ... همونی که قرار بود توش واسه ت بنویسم ... این مال 23 فروردینه ... همون روزی که اون اتفاقات خجسته افتاد ... یادته ...؟؟!! ساعتش هم که نوشتم ...  

واسه دیدن تصویر بزرگ روش کلیک کن ...

 

 

 

جومونگ هم شروع شد ... ما بریم دیگه ... فعلا بای ... شبتون بخیر ...

بدون شرح ...

مستوفی میگه که ... : 

   

 دست عشق از دامن دل دور باد!
می ‌توان آیا به دل دســتور داد؟

می ‌توان آیا به دریا حــــکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایســت!
باد را فرمود: باید ایســـــــــتاد؟

آنکه دستور زبان عــــــــشق را
بی ‌گـــزاره در نـــهاد ما نــــهاد

خوب می ‌دانست تیغ تیــــــز را
در کف مستی نمی ‌بایست داد
  

.....!!! 

 

بدون شرحه دیگه ... فقط همین ...!!!

همینجووووری الکی ...

اِهِممممم ... سلام ... ما دوباره برگشتیم ... 

خودت که میدونی ...صبح تا شب اینجا بیکار نشستیم ... 

لااقل قبلنا دلمون به بعضیا خوش بود... یه اس ام اسی میدادیم بهشون ...بیکار میشدیم زنگی میزدیم بهشون ... و در کل دلمون خجسته بود به جمالشون ... درس میخوندیم ... بازی میکردیم ... خلاصه دورانی داشتیم ... 

ولی الان دیگه حس و حال هیشکاری نمونده واسه مون ... 

همینجوری عشقمون میکشه فقط واسه شما بنویسیم ... اشکالی که نداره احیانا ...؟؟ اشکالی داره بگو ننویسماااا ... 

هییییییی روزگار ... ما هم عشقمون اینجوووریه دیگه ... دل به کسی نمیدیم ... نمیدیم ... نمیدیممممم ... وقتی میدیم دیگه از بیخ و بنیاد ... با اساس و ریشه میدیم ... جوری که دیگه دل کندنمون میشه جزء محالات ... 

به قول مستوفی توی عشق موندگاریمممم ... همه جوره ش رو هستیم ... 

ولی خودمونیم .... عاشقی هم دنیایی داره هاااا ... حیف که شماها از این نعمت خدادادی بی بهره موندید ... 

آخیییییییی ... نه ... گناه داری ... فدالووووووووونت بشم خودممممممممممممم ...  

خوب ما بریم دیگه ...  

ولی برمیگردیممممم ... 

به قول مستوفی ... این قصه سر دراززززززززززززز دارد ... 

شبت بخیر عزیزم ... خوب بخوابی ... خوابای رنگی ببینی ...