-
تا اطلاع ثانوی ...
دوشنبه 4 خردادماه سال 1388 11:43
اِهِمممم ... ما از سفر برگشتیم ... میخواستیم سفرنامه ای رو هم که تهیه کردیم واسه تون بزاریم ... ولی به دلایل بعضی مسائل امنیتی تا اطلاع ثانوی از آپ کردن این وبلاگ معذوریم ... به هر حال ... شاید تا چند روز دیگه آپ کردیم ...منتظر خبر های جدید از "سرایت" باشید... فعلا در پناه خداوند باشیم همه مون ...
-
اِهِممم ...
جمعه 1 خردادماه سال 1388 18:59
اِهِمممم ... من دارم میرم یه مسافرت یکی دو روزه ...پیشاپیش ببخشید اگه نتونستم آپ کنماااا ...
-
سهم ما ...!!!
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 22:05
سهم من از با تو بودن, هیچ هیچ سهم تو از غصه هایم , هیچ هیچ سهم من از یک نگاهت, هیچ هیچ سهم تو از لحظه هایم, هیچ هیچ سهم من از بینهیات, هیچ هیچ سهم تو از بیکران هم, هیچ هیچ سهم من از یک روایت , هیچ هیچ سهم تو از یک سرایت, هیچ هیچ سهم من از دل سپردن هیچ و هیچ سهم تو از عشق هم هیچ هست و هیج سهم تو از من فقط یک حادثه ست...
-
تو میری با یکی دیگه ...
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 16:40
سلام و عرض ادب و احترام خدمت جناب عزیز دل ما .... امیدوارم که حالت خوب باشه و هر جا که هستی خوب و خوش سالم و سلامت باشی ... عارضم خدمت عریضتون که .... امروز داشتم یادداشت های روزانه ی مستوفی رو چک میکردم ... گویا خیلی از دستم ناراحته این روزا ... در کل خیلی شاکیه ازم ... البته حق هم داره ... چند وقتی هست که دنیاش رو...
-
هیییی روزگار ....
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388 18:24
اِهِممممم ... سلام ...؟؟؟ چطوووری عزیزم ...؟؟؟ خوش میگذره ما رو نمیبینی ...؟؟ امروز چقد دلم تنگولی شده واسه ت ... حس بدی بهم دست میده وقتی فک میکنم داری فراموشم میکنی ... تازه اون حس بدتر هم میشه وقتی فک میکنم دیگه واسه ت ارزش ندارم ... کاش میشد یه جوری بهم ثابت بشه که حقیقت اینجوری نیست ...!!
-
یه تصویر هنری از اون دفتر معرووووف ...
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 20:50
اِهِمممم ... این اولین برگ از همون دفتریه که خودت بهم دادی ... همونی که قرار بود توش واسه ت بنویسم ... این مال 23 فروردینه ... همون روزی که اون اتفاقات خجسته افتاد ... یادته ...؟؟!! ساعتش هم که نوشتم ... واسه دیدن تصویر بزرگ روش کلیک کن ... جومونگ هم شروع شد ... ما بریم دیگه ... فعلا بای ... شبتون بخیر ...
-
بدون شرح ...
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 12:24
مستوفی میگه که ... : دست عشق از دامن دل دور باد! می توان آیا به دل دســتور داد؟ می توان آیا به دریا حــــکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایســت! باد را فرمود: باید ایســـــــــتاد؟ آنکه دستور زبان عــــــــشق را بی گـــزاره در نـــهاد ما نــــهاد خوب می دانست تیغ تیــــــز را در کف مستی...
-
همینجووووری الکی ...
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 23:29
اِهِممممم ... سلام ... ما دوباره برگشتیم ... خودت که میدونی ...صبح تا شب اینجا بیکار نشستیم ... لااقل قبلنا دلمون به بعضیا خوش بود... یه اس ام اسی میدادیم بهشون ...بیکار میشدیم زنگی میزدیم بهشون ... و در کل دلمون خجسته بود به جمالشون ... درس میخوندیم ... بازی میکردیم ... خلاصه دورانی داشتیم ... ولی الان دیگه حس و حال...
-
میخوام بخونم از چشای تو نگو نمیشهههه ...
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 16:43
سلام از من , سلام از دل برایت .... سلام بر تو , سلام بر روی ماهت سلام ای ماه من , ای همنشینم .... سلام ای همنشین بی وفایم این دوبیتیه خودش فی البداهه اومد ... تقصیر من نبود به جون خودم ... برنامه زنده ست دیگه ... از این اختلالات پیش میاد توش هر از چند گاهی ... خووب ... سلام که کردیم ... حالا بریم سراغ احوالپرسی ...!!...